ایلیاایلیا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره
بردیابردیا، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

ایلیا (نفس مامان و بابا)

🌸🌸🌸

عزیزای دلم این روزا من و بابا علی خیلی مشغله فکری داریم منتظر سفارت هستیم و خونه مامانی زندگی میکنیم باباجی و مامانی رفتن اردبیل تا ما راحتتر باشیم شما دو تا نفسهای من هم که حسابی شیطنت میکنید روزای پر استرسی داریم از خدا میخوام زودتر این روزا بگذره و از بلاتکلیفی دربیایم 🏾 دو روز تعطیلات عید فطر بود همه مسافرت رفتن و ما به خاطر کار بابا نرفتیم در عوض بابا برامون برنامه های خوبی داشت رفتیم دلفیناریوم و رستوران و ... خلاصه کلی بهمون خوش گذشت ...
7 تير 1396

دلبندانم ❤️❤️❤️

درست مثل مادرت درست زمانی که بین همه اگرها وبایدها وچون وچراهامصمم میشو ی وازخدا نام مادررا التماس کنی، آن زمان است که خدا نعمتش را...منتش را... بر سرت تمام کند ونام زیبای مادر را برازنده باقی اسمت کند قصه تنهایی روزهای زندگیت تمام میشود.یکی می آید که تو به لطف بودنش بهترین حس ها راتجربه می کنی وبه ضمانتش وام مادرانه میگیری... به همین تسهیل بی بدیل ، خودت به میل خودت ، خودرا ازدفتراولویت ها داوطلبانه خط میزنی و یک نفر را مادرانگی میکنی تا انتهای زندگی... درست مثل مادرت یادم بماندکه همه اینها خستگی دارد...نگرانی دارد...ازخودگذشتگی دارد...این حذف خود ها!!!!!!درخیلی جاهای زندگی سخت است...گاهی درد دارد...یادم باشد تصم...
7 تير 1396

❤️ عاشقانه های من برای مردان کوچکم ❤️

دلنوازترین موسیقی مامان داشتن شما بهترین و قشنگترین حس دنیاست از همان اولین تکان های کوچکتان در شکمم عاشقتون شدم ایلیای ناز مامان ،عزیز دلم وجودت به من حس زیبای مادرانه رو هدیه کرد میدونی جونم اون زمانی که بودنت رو در وجودم حس کردم باور مادر بودن برام خیلی عجیب بود یه حس ناب و تازه که هیچ وقت نداشتم اینکه بتونی یه موجود زیبا رو در وجودت بپرورانی حسش کنی لحظه لحظه همراهش باشی خیلی عجیب و دوست داشتنی بود عشقم نمیدونی با تکون های شدیدو لگد زدن چطور در دلم قند اب میشد انگار با او تکون ها میگفتی مامان من اینجا هستم ومن بیشتر به خود می بالیدم و حالا که ۷ساله شدی و به قول خودت مرد شدی بیشتر به خود میبالم تماشای تو بهترین و قشنگترین لحظه های زندگ...
28 خرداد 1396

🎂 تولدت مبارک عزیزتر از جانم 🎂

ni میگفتن چشم به هم بزنی می گذره میگفتم این شب بیداریا با چشم به هم زدن نمی گذره میگفتن هیچی از این شب بیداریا یادت نمی یاد میگفتم من به شش ماه نکشیده می میرم میگفتن 60 سال می گذره و تو همچنان مادر خواهی بود میگفتم پس کی بزرگ می شه؟ باز همون جمله کلیشه ای و همیشگی : چشم به هم می زنی می گذره..... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ حالا میگم: راست گفتن چشم به هم زدم و گذشت ۸سال گذشت... دیگه حالا از پلک زدن می ترسم قبل از هر پلک زدن خوب نگاهت می کنم شاید بر هر پلک زدنی همه چیز ز...
28 خرداد 1396

من مادرت هستم

عزیزترینم,فرزندم  من مادرت هستم... من با عشق, با اختیار, با اگاهی تمام پذیرفته ام که مادرت باشم  تا بدانم خالقم چگونه مخلوقش را دوست میدارد هدایت میکند و در برابر خواسته های تمام نشدنی اش لبخند میزند و در اغوشش میگیرد, من یک مادرم هیچ کس مرا مجبور به مادری نکرد...  من به اختیار مادر شدم تا بدانم معنی بی خوابی های شبانه را تا بیاموزم پنهان کردن درد را پشت همه حجم سکوتی,که گاه از خودگذشتگی نامیده میشود...  تا بدانم حجم یک لبخند کودکانه ات می تواند معجزه زندگی دوباره ام باشد... من نه بهشت می خواهم نه اسمان و نه زمین ...  بهشت من زمین من و زندگیم نفس های ارام کودک...
15 مرداد 1395